3... نقطه... پـ ــ ــ ـ ــر و ا ز
به نام "او" و به یاد"او" ..................... - امروز ( البته دیروز میشه :دی) به علت عدم وجود هرگونه خوراکی قابل خوردن برای صبحانه صبح را با چای و بیسکویت سپری کره و به کلاس رفته و ساعت 10 ماستی بر رو ی میز نهاده و دریغ از تکه نانی در یخچال خودمان و همسایه و کلا 40تا همسایه اینور و ان ور و بالا و پایین و...:دی . . . اینا هنوز نیومده ؟! . . اوباما: ایران یک سال یا بیشتر تا بمب هستهای فاصله دارد... بابا من خودم بمب هسته ای هستم ...تازه 20 سال و 6 ماه و 20 روزه ام ... یک سال دیگر ؟؟؟:دیی
و اکنون
من...
اینجا...
در حال سپری کردن دومین پاییز از زندگی دانشجویی...
روزای خوبین اگه بدیاشونو بزارن کنار ....
این روزها...
واقعا نمیدونم اینجا گرد چی پاشیدن که من قاطی میکنم
همه چیو ...
وحشتناک ...
اما بسیار جالب
اصلا یه نابغه ام در جمله بندی اشتباه که هنوز شناخته نشده ام ...
(ر .ج این روزها )
......................
این برگای پاییزی این جا عروسی گرفتن
ماهم البته بی نصیب نموندیم از این ضیافت ... گام نهادن بر روی پیکره ی برگ های نه بی روح بلکه دارای روحی والاتر از روح برگ های بهاری ....:دی به زبان خودمون صدای خش خش برگاا
خلاصه این که اینجا نه تنها من بلکه درختا هم قاطی کردن که البته همچون من بسیار جالبند :دی
قاطی از این نظر که برگای سبز و زردو یک جا میشه روی درختا دید ...
می نویسیم که یادم نره
-دردناکترین لحظه تو دانشگاه : ظهر , موقع برگشتن از سلف بخصوص اگه بعدش کلاس داشته باشی
-تازگیا فهمیدم خیلی با جنبه ام :دی اینو از چای نمکی ( دستپخت دوستان , آشنایان و اطرافیان دوستان و آشنایان ) فهمیدم
- یه گوشی نصفه دارم که تازگیا به ربع نصف تقلیل درجه یافته : دی دلم براش میسوزه ، حاضر نمیشم عوضش کنم ، قابلیتایی داره که نمیتونم قیدشو بزنم و البته بهش نوستالجی هم دارم :دی